مه ياسمه ياس، تا این لحظه: 14 سال و 18 روز سن داره

مه یاس عشق مامانی و بابایی

ღ㋡ ღ㋡ واکسن 18 ماهگگگگگگگگگگگگگگگی مه یاس!!!!!!!!! ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

وای!!!!!!!! بلاخره روزی که ازش خیلی می ترسیدم رسسسسسسسسسید!!!!! واکسن مه یاس! واقعا که یکی از سخت ترین مراحل نی نی ها واکسن هاشونه! امان از ما بزرگتر ها که بچه ی سالم و دستی دستی مریض میکنیم البته این سری که سری آخره واکسن های سخت مه یاسه واکسنهای بعدیش مربوط به زمانیه که کمی بزرگتر میشه. واسه همینم این سری و بابایی جور مه یاس جون و کشید و دخمل و با مامان بزرگ و همه نصیبه بردنش بهداشت! آخه مامانی مثل همیشه تو اداره سرش شلوغ بود و نتونست مرخصی بگیره!!!!! خلاصه مه یاسی به کمک بابایی بالاخره واکسن های ١٨ ماهگیش و نوش جان کرد ...
26 مهر 1390

دل نوشته های مامانی

مه یاسم! وقتی تو آمدی پاییز دلم بهار شد، کویر دلم گلستان شد.   وقتی تو آمدی قلب شکسته ام پر از عشق شد،  زندگی ام پر از طراوت و تازگی شد.   مه یاس: ای بابا همش دل نوشته های مامان و بابا پس من چی؟ مامان: باشه مامانی توبنویس! مه یاس: نمیشه شما نباید ببینی! پاشو از پای سیستم برو مامان: چشم عزیزم!!!!!!! دل نوشته های مه یاسی!؟... خدا به ما انگشت داده - مامان میگه،«باچنگال غذابخور» خدا به ما صدا داده - مامان میگه،«جیغ نزن» مامان میگه،«كلم بخور،حبوبات و هویج بخور» و...
19 مهر 1390

السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا(ع)

التماس دعای فراوان از همه ی دوستان   گلدسته ات كهكشانى است كه سياهى شهر را تكذيب مى كند پيرامون تو همه چيز بوى ملكوت مى دهد: كاشى هاى ايوانت و اين سؤال هميشه كه چگونه مى توان آسمانها را در مربعى كوچك خلاصه كرد. و پنجره فولاد التماسهاى گره خورده و بغضهايى كه پيش پاى تو باز مى شوند... هر شب در خيال خويش ضريحت را با آب ديدگانم غبارروبى مى كنم و با نسيم كبوتران ضريحت را در ديدگانم مجسم مى كنم و بر گنبد طلايى ضريح تو طواف مى گذارم چشم هايم شيدا براى يك لحظه يك ثانيه حضور صميمى ات را در ضريح ترسيم مى كند و من بى قرار مثل يك قطره حباب رنگين ترين رؤيا و مجنون...
18 مهر 1390

♥ روز جهانی کوکچولوها مبببببببباااااااااااااارک ♥

سلام ,    کوچولو روزت مبارک !! کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود * * * کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم * * *   شکست شیشه… باز شد پنجره…! چقدر تند دوید کودکی های بازیگوش من     کودکی غنچه ای از رود صداقت به صفای آب است کودکی صفحه ای از عشق و محبت به شکوه ماه است کودکی سلسله ی اشک به دنبال سرشت است کودکی لاله ی سرخ است به باغ امید کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاش...
18 مهر 1390

روز دخملی هاااااااا

سلام دوستان روز همه دختر های گل ایرونی مبارک من و بابایی خیلی خیالها واسه روز دخملی داشتیم ، اما از بدشانسی مه یاسی یک کمکی سرما خورد و مریض شد واسه همینم کمی خیالهامون و ساده تر کردیم اولش واسه عشقمون یک کم خرید کردیم ١-یک لباس ناناس ١-یک جوراب شلواری ناناس تر ٢- دو جفت جوراب مملی ٣- یک جفت کفش عسلی ٤- یک شلوار لی! بهدشم بردیمش شهر بازی کلی تاپ سرسره بازی و برای اولین بار انداختیمش تو اتاقک توپ البته چون مه یاسی خیلی خیلی می ترسید زیاد وول می خورد و عکس هاش خیلی خوب نشدند بعدشم که آخر ش...
9 مهر 1390
1